December 23, 2006
از طرف پاک بوم عزیز به بازی شب یلدا دعوت شدم .به گمونم من بتونم چیز های زیادی از خودم بگم که تا حالا این جا چیزی ازشون نگفتم
یک:توی عمرم نه از کسی متنفر شدم و نه کینه کسی تو دلم مونده.زود دلگیر میشم ولی زود هم فراموش می کنم.فقط یه نفر هست که سال ها ازش متنفر بودم ولی چند سالی میشه که حتی به سختی به یادم می یاد و به گمونم این یک نفر هم از لیستم برای همیشه پاک شده اون یه نفر مامان صمیمی ترین دوست دوران ابتدایی ام بوده که معلم دبیرستان ما هم شد ولی توی سال های تحصیلی این قدر منو اذیت کرد که حد و حسابی نداشت.من توی دبیرستان خیلی افت کردم در حالی که دخترش یک ضرب دانشگاه تهران در رشتۀ پزشکی قبول شد ولی تا همین چند سال قبل هم منو رها نکرد و مرتب می گفت دلش می خواد سر منو از تنم جدا کنه چون از هوشم استفاده نکردم و هنوز هم نفهمیدم این محبت بود یا حسادت؟
دوم:اولین عشقی که بهش اعتراف کردم عشق به آقای همسر بود.همه چی در حد یه اعتراف باقی موند و هیچ وقت دیگه نه بهش فکر کردم نه سعی کردم راهی براش باز کنم تا این که شانزده-هفده سال بعد این عشق نهفته به ازدواج منجر شد
سوم:بزرگترین ترس زندگیم سلامتی پدر و مادرمه.مخصوصا بیماری دیابت پدرم.برای همین مرتب در حال جستجوی اطلاعات جدیدی هستم و دعا می کنم که یه درمان قطعی براش پیدا بشه
چهارم:با این که به ظاهر جدی و پسرونه به نظر می یام و همیشه مو هام کوتاه کوتاهه ولی از چیزای زنونه مثل عطر و کرم و لباس های قشنگ خوشم میاد و وقتی از عزیزان از این جور کادوها در یافت می کنم خیلی خیلی خوشحال میشم
پنجم: عاشق هدیه دادنم و امکان نداره روز تولد و سالگرد و تاریخ ها یادم بره.همیشه سعی می کنم همه را با یه هدیه کوچک هم که شده حتی اگه در حد یه کارت باشه،غافلگیر کنم
خوب باز هم هست بقیه می مونه برای سال بعد به نظرم
December 21, 2006
December 17, 2006
دست کمک
خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می کردم دست کمک رسید. و این تابلوها آماده شدن تا روز سه شنبه به همراه یه کوکو سبزی خوش مزه و خوش قیافه راهی بشن.امیدوارم که بخش آشپزی هم خوب از آب در بیاد.از اکثر جاهای ایران عکسی هست.البته جا دادن همۀ شهر ها تقریبا غیر ممکن بود ولی از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب و همین طور از چهار فصل ایران،عکسی هست.با دو تا دوست خوبم که زوجی هستن هم سن و سال خودمون،قرار گذاشتیم از حالا تا سال آینده به جمع آوری اطلاعات بپردازیم و سعی کنیم یه بروشور یا یه کتابچه کوچک از آدرس های سایت ها ی اینترنتی جمع و جور کنیم تا این جوری امکان دسترسی به عکس ها و اطلاعات بیشتری را فراهم کنیم.خیلی خوشحالم که به قولی که مدیر بخش دانش جویان خارجی دادم عمل کردم.خدا کنه این عکس ها اثر مثبتی روشون بذاره و بتونم سال آینده دانش جو های بیشتری را با قیافه های شاد و خندان ببینم
December 15, 2006
داستان کمک
حدود دو هفته از پست قبلی که نوشتم می گذرد.به تعداد زیادی از کسایی که کار عکاسی انجام میدن یا فتو وب لاگ دار ن مستقیم ایمیل زدم و ازشون درخواست کردم که اگه دوست دارن از کاراشون برام بفرستن ولی غیر از بهار و یه جواب دیگه که به جایی نیانجامید،دریغ از یک ایمیل یا جواب یا دستی برای همکاری.شاید این وب لاگ خواننده ایی نداشته باشه که پست منو دیده باشه ولی چه جوری باید فکر کنم که ایمیل هایی که تک تک به اشخاص نوشتم هم دیده نشده؟شاید اون هایی که درد ایرانی بودن را دارند دوربین ندارند و آنهایی که دوربین های گران قیمت به دست این ور و اون ور می چرخن و از مناظر دلپذیر پاریس و لاس وگاس و....عکس های با حال می گیرند اصلا براشون اهمیتی نداره که ایرانی باشن یا نباشن و به قول بعضی ها:به ما چه که ایران را بسازیم مگه ما گناه کردیم.ما به اندازه خودمون کشیدم.عمر کوتاهه چرای باید برای کاری که عاقبتی نداره بقیه عمرمون را هم حرام کنیم.یا مثلا چرا ما نباید سرمون را بندازیم پایین و مثل عرب های همسایمون(دبی و....)چپ و راست پیشرفت کنیم و حال مثلا چه عیبی داره یه ذره زیر سبیلی رد کردن و احیانا یه باج کوچولو دادن؟ نمی دونم چی باید بگم.نمیتونم به زور از کسی بخوام که عقیده اش را عوض کنه.نمی تونم نظر کسی را عوض کنم و اصولا چنین حقی هم به خودم نمی دم.اما برام هم سخته که دوستی ام را با کسی که این جور هم فکر می کنه نگه دارم .قلبم بد جوری به درد میاد. میهن من شاید خالی از اشکال نباشه، اما هر جوری هست می پذیرمش و دستش را می گیرم تا بهترو زیبا تر باشه.وقتی اسمش میاد درسته که رگ های گردنم از غیرت بی خود بالا نمی زنه اما صدای قلبم را می شنوم و داغی اشک را گوشه چشمم حس می کنم و تا روزی که زنده هستم هر چی از دستم بر بیاد انجام خواهم داد .هر چند شاید خیلی زمان ببره ولی نا امید نخواهم شد.دست های زیادی هستن که دارن گوشه و کنار این دنیای بزگ دنبال راهی می گردن تا تغییری ایجاد کنن.بالاخره یه روز دست های ما همدیگه را پیدا می کنن و دست به دست هم کاری می کنیم کارستون. به امید اون روز
December 01, 2006
کمک
قراره نوزده دسامبر یه گردهمایی کوچک از دانش جویان خارجی توی کالجی در کانادا برگزار بشه .این اولین باره که قراره از ایران هم چیزی باشه.من می خوام غذا درست کنم.از من عکس خواستن.نمی دونم کجا می تونم عکس های خوبی پیدا کنم.اگه دوست داشته باشین می تونین اگه عکس قشنگی دارین و کیفیتش هم خوبه به من بدید که بریزم روی سی دی و بهشون بدم.اگه عکس ها متعلق به خودتونه، می خوام یه جوری اگه بتونید یه امضا روشون بگذارید که حق کپی کردنش برای خودتون هم محفوظ باشه.اگر کسایی را می شناسید که بتونن به من کمک کنن خوشحال می شم باهاشون تماس بگیرم.تنها کاری که از دست من بر میاد یه سری عکس است که البته حدود ده تایی میشن+یه غذا که خوشحال می شم اگه کسی کمک کنه و بگه چی درست کنم بهتره و چند تایی هم صنایع دستی.منتظر خبرتون هستم