جیرجیرک

October 30, 2005

خدا شناسی

هر چه که بیند دیده، خدایش آفریده
خورشید و ماه تابان،ستارۀ درخشان
درخت وسبزه و گل،سوسن و سرو وسنبل
جنگل ودشت ودریا،پرندگان زیبا
این همه را به قدرت،خدا نموده خلقت

October 27, 2005

شکست

یه روز وقتی تویتی از دانشگاه اومد خونه گفت:امروز یه جمله قشنگ به فرانسه یاد گرفتم.جمله را خوند و گفت این از ناپلون است .گفتم معنی اش چی میشه؟گفت
"انقدر شکست خوردم تا راه شکست دادن را یاد گرفتم"
حالا بعد از ده-دوازده سال من خودم این جمله را دوباره جایی خوندم.جمله ای که تمام این سالها همیشه گوشه ذهنم یه جایی محفوظ مونده بود

October 21, 2005

درد

درد های من جامه نیستند تا ز تن در آورم.چامه وچکامه نیستند تا به رشته سخن در آورم.نعره نیستند تا ز نای جان براورم.دردهای من نگفتنی است.دردهای من نهفتنی است.انحنای روح ا م،شانه های خستۀ غرور من،تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است.کتف گریه های بی بهانه ام،بار نو معانی حس شاعرانه ام،زخم خورده است.درد های پوستی کجا؟درد دوستی کجا؟

October 13, 2005

شروع

امروز درست یک سال از اون تاریخی که من این کار را شروع کردم,میگذره.سالی سخت و پر از تلاش.پر از لحظات ترس,غم, شادی,موفقیت وهزاران حس نگفتنی دیگه
امروز من خوشحالم که تونستم به مشکلات غلبه کنم و توی این جایگاهی که هستم بایستم خوشحالم که تونستم یه بار دیگه توانایی های خودم را به خودم اثبات کنم.من امروز هستم اما شاد تر و استوار تر از همیشه .وسپا سگزار از همراهی اون قلب های مهربونی که دعاها ی خیرشون هر روز و هر لحظه با منه.وممنون از همسفر مهربونی که تو این سفر از هیچ کمکی برای من دریغ نکرده

October 09, 2005

راز

تمدن و فرهنگ ممکنه که یک شبه نابود بشه و به طور کامل از بین بره ولی به طور حتم یک شبه به وجود نخواهد آمد.منصفانه و با دیده باز به این قضیه نگاه کنیم

October 05, 2005

دردسر

تمام مشکلات از اون وقتی شروع میشه که تو ذهنت شروع به مقایسه میکنی,از همون وقتی که از خودت میپرسی چرا؟

October 02, 2005

رویا

باد خنک پاییزی,نیمه های شب,تک و توک صدای گذر ماشین ها از توی کوچه باریک مقابل ساختمونمون و بالاخره صدای خوشایند رادیو پیام,خا طره های قشنگ روزها و شبهای تنهایی سالهایی است که خیلی وقته گذشته اند.فرسنگها دور از همه اون خاطرات با فضایی جدید که دیگه توش نه از بوق ماشین ها خبری است ونه از صدای خوش رادیو پیام, روزها سپری میشوند.و من همچنان در عطش ان روزها,منتظر لحظه ای هستم تا دوباره از رادیو جمله ای زیبا بشنوم و در روزنگارم آن را به ثبت برسا نم