جيرجيرک يادگار خاطره های شاد دوران بچگی است.خاطره روزهايی که شاد و فارغ مينشستم و در حالی که دو انگشت اشاره ام را به زير بند انگشتی های دمپايی های پلاستيکی ام که گلی پلاستيکی هم رويشان بود برده بودم,با کنجکاوی به صدای جير جير جيرجيرکها که لا به لای لوله های روکار اب پنهان شده بودند,گوش می دادم وشگفت زده از خودم می پرسيدم: من که چيزی نميبينم پس اين صدا ها از کجاست؟هر غروب این کار من بود تا تابستان سر می رسید و جیر جیر کها ناپدید میشدند تا سالی دیگر که دوباره با گرم شدن هو ا باز گردند