جیرجیرک

June 13, 2010

فردا

این مدت که ننوشتم امید داشتم که فردا روز بهتری خواهد بود.سه سال گذشت با اتفاقاتی که به سختی فکر می کردم توی زندگی ام خیلی هاشو تجربه کنم.حالا من موندم در حالی که کم حرف تر از همیشه با احساس تنهایی که دارم هر روز را به این امید میگذرونم که فردا روز دیگه ای است

Labels:

June 12, 2010

سکون

امروز درست  سه سال و ده روزه که این جا چیزی ننوشتم . فکر نکنم دیگه کسی این جا را بخونه.و این یعنی تبدیل این جا به یه دفتر خاطراتی که دست کسی بهش نمی رسه. می خوام بازم بنویسم ولی نمی دونم که می تونم یا نه؟.

Labels:

May 02, 2007

ترس

بهار از من دعوت کرده که در بازی ترس ها،شرکت کنم.راستش خیلی ته ذهنم را زیر و رو کردم تا بتونم اون چیزایی که منو می ترسونه پیدا کنم.به گذشته برگشتم.وقتی ده-یازده ساله بودم.اون موقع از تاریکی،صدای اژیر قرمز،ضد هوایی وصدای گوینده ایی که می گفت توجه توجه!علامتی که میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است.لطفا به پناهگاه بروید،خیلی میترسیدم.دبیرستان که رفتم از درس جبر و مثلثات وحشت داشتم.دوران دانشگاه هنوز همون کابوس ضعف توی ریاضی باقی مونده بود و با این که رشتۀ من اصلا و ابدا با ریاضی سر و کاری نداشت هنوز بعضی شب ها با کابوس نمرۀ صفر در ریاضی از خواب می پریدم .به غیر از این،به یاد ندارم از چیزی بترسم به جز یک چیز که از حد ترس گذشته و به یک آرزو.فکر یا نمی دونم شاید بخشی از وجودم تبدیل شده.شب ها با من به خواب میره و روزها با من بیدار میشه .و اون هم چیزی نیست جز سلامت دیدن پدر و مادرم و شادی اهل خانواده.تا الان هیچ چیزی نتونسته تا این حد برای من مهم باشه.نمی دونم بده یا خوبه.ولی گویا تمام شادی و خوشی من در همین یه چیز خلاصه میشه.شاید اصلا از حد ترس گذشته و به بیماری نگرانی تبدیل شده باشه.به غیر از این بقیۀ چیز ها قابل دسترسی میان.و حس می کنم من اگه تلاش کنم چیزی نیست که برام قابل دسترس نباشه.شاید این ترس به خاطر دوری به وجود آمده باشه.شاید هم نشانۀ عشق و احترامی بی پایان به خانوادۀ مهربونی باشه که هیچ وقت از محبت بی پایانشون منو محروم نکردن.نشونه ایی که فقط لازمه درست تر بهش نگاه کنم و جهت مثبت تری بهش بدم تا مثل بقیۀ ترس هام روزی برسه که دیگه ازش نشونی نبینم

Labels:

April 30, 2007

عکس

تنها چیزی که این روزها کمی آرامش خاطر برام میاره گرفتن چند تا عکس و گذاشتن دونه دونه اونها توی سایت عکس هامه.خوبه که هوا گرمه و موضوع مورد علاقه من یعنی گل و گیاه هم فراوان.و بقیه اش همش انتظاره و انتظار.انتظاری که عجیب با سکوت همراهه و پشتش هم چیزی نیست جز دنیای رنگی عکس هام

Labels:

March 29, 2007

منزل نو

اولین پست امسال را با اسباب کشی به یه جایی بزرگتر که توش میشه عکس های بیشتری گذاشت شروع می کنم.امیدوارم همه چی دست به دست بده و بتونم لااقل تو عکاسی فعال تر از سال قبل باشم

Labels:

March 19, 2007

نوروزتان پیروز


آخرین ساعت های سال هم با سرعت می گذرند.چند ساعتی باقی ماتده تا سال نو شود.چند ساعتی که شاید فرصت خوبی باشد برای دسته بندی کارهایی که سال ما را ساخته اند.امید که از آنچه پشت سر میگذاریم راضی و خشنود باشیم و برای آنچه در پیش داریم منتظر و پر هیجان. سال نو بر همه مبارک باد.بر همه کسانی که برای رهایی و آزادی تلاش کردند.بر همه کسانی که محبت کردند و عشق ورزیدند.بر تمام کسانی که با تمام نیرو برای رسیدن به بهترین ها تلاش کردند.نوروز باستانی بر همگی شما مبارک و خجسته باد

March 04, 2007

بوی بهار

توی این روز های سرد و از لا به لای باد سردی که به سر و صورتم می خوره،کم کمک بوی بهار را حس می کنم.بویی که حتی دو تا طوفان شدید این جا هم نتونستن با خودشون ببرنشون.گل ارکیده قشنگم که به قول دوستی تا سال دیگه نباید گل می داد، دوباره به گل نشسته و پر از شکوفه شده.این چند روز باقی مونده هم دارن به سرعت میگذرن و هیچ چیز نمی تونه سرعت آمدن این لحظه های پر شکوه و قشنگ بهاری را کم رنگ کنه.هر چی هست می گذره و یه امید تازه و قشنگ توی دلم شکل می گیره.امیدی که به یه شروع دیگه ، رنگ و بویی روحانی می ده و یه باره دیگه به من این اجازه را میده که از ته دلم تمام اون چیز هایی را که می خوام از خالق این عظمت بخوام.باشه که مورد قبول واقع بشن و شادی و خوشی با قدم های دلنواز بهار ، آرام آرام جسم و روحم را سرخوش از شکری بی بدیل کنند