جیرجیرک

July 15, 2006

همکار من

ارامش توی صورتش موج میزنه و یه غم عجیب توی چمشاش.توی این سال هایی که دارم اونجا کار میکنم.همیشه منو که میبینه توی چشممام نگاه می کنه .از اون نگاههای عمیق و معنی دار.شاید تا وقتی که بعد از مدتها هم کلامم نشده بود،هنوز براش عجیب غریب بود که چرا حجاب ندارم.میدونه که از کدوم کشور اومدم.چون به تمام اطلاعات دسترسی داره. در واقع اون کسی است که تمام برنامه های حقوقی را هماهنگ می کنه و به بانک اطلاعاتی ما دسترسی داره.اون برنامه نویس بخش ای تی ماست.بیست سال بیش لبنان را ترک کرده واومده این جا.هر وقت دیدمش همیشه حجابش کامل بوده.توی صورتش گر چه اثری از آرایش نیست اما همیشه آرامش هست.گر چه همیشه توی چشم های قهوه ایش یه غم عمیق هم هست که به وقارش اضافه می کنه.روز جمعه بالاخره فرصتی دست داد که به بهانۀ آموزش دادن من با هم همکلام بشیم.مهر بون بود و غمگین.از خانواده اش گفت که الان خیلی نگرانشونه.از هم وطن هاش گفت .غمش را حس کردم.دوری که همراه با نگرانی باشه بد جوری آدم را از پا در می یاره.وقتی رفت تمام روز به این فکر می کردم که همۀ ما انسان هستیم و سوای رنگ ونژاد و ملیتمون دغدغه ها و درد های مشترکی داریم و این شاید همون چیزی است که همۀ ما را به هم پیوند میده.کاش روزی برسه که هیچ کجای این دنیا جنگی نباشه و همه بتونن با آرامش زندگی کنن

0 Comments:

Post a Comment

<< Home