جیرجیرک

May 03, 2006

اخراج

لیوان قهوه اش رو که بازم مثل همیشه یادش رفته بود برداره و تمام کناره هاش از بس بارها و بارها حرارتش داده بود،سوخته بود،بردم خالی کردم و انداختم دور.سیبش توی کشو مونده و ظرف های غذاش توی یخچال.عکس تنها بچه اش که یه پسر ناسازگاره و تو مدرسۀ خاصی درس می خونه و گلدون هاش همه و همه امروز توی هشت ساعتی که سر کار بودم، درست جلوی چشمم بود.حتی اون انگشتر پر نگینش که سالها بود از توی انگشت حلقه اش در اورده بود و توی انگشت های دیگه اش می کرد هم با خودش نبرده .نمی تونم فردا برم سر کار .حس خوبی ندارم صبح رئیس بخش، با عجله اومد و ازم پرسید که می تونم براش یه کاری انجام بدم؟فکر کردم بایدظرف یکی دو ساعت دوباره براش حساب کتاب مرخصی و غیبت های یکی از کارمند ها را انجام بدم.ازم خواست براش چند تا بطری آب خنک بگیرم.گرفتم .ولی نمیدونستم اون آب ها را برای کی می خواستن؟برای کسی که می خواستن اخراجش کنن و این کاررا هم کردن.معنی فایر شدن را هم فهمیدم که نه دیدم.نوزده سال کار در ظرف یک ساعت پرونده اش بسته شد.تمام شد.حتی این قدر بهش مهلت ندادن که لوازم شخصی اش را جمع کنه.انگار می ترسیدن که پرونده ایی گم بشه.رئیس بخش بهش گفت نگران نباش همه چی را برات جمع می کنیم و در خروجی را براش باز کرد.بهش گفتم داری میری؟قرمز شده بود نتونست چیزی بگه برام دست تکون داد.رئیس گفت می ریم قهوه بخوریم و با دست به طرف در اشاره کرد.صبح برام دو شاخه شکوفۀ صورتی آورده بود. داشت می ذاشتشون تو گلدون که صداش زدن.نمیدونست که میره آب خنکی می خوره و در سن پنجاه و هشت سالگی وقتی دیگه رسمآ چیزی به بازنشستگی اش نمونده،اخراجش میکنن.فردا باید برم سر کار و گلدون شکوفه های صورتی هنوز سر میزه.باید وقتی لوازمش را جمع میکنم حواسم باشه که انگشتر و قاب عکسش را جای امنی بذارم که سالم به دستش برسن

2 Comments:

  • چرا این‌طوری؟!

    By Anonymous Anonymous, at 4:23 PM  

  • این روش کار در این جاست.سریع و بی رحم.می تونی به عرش برسی یا میتونی نابود بشی.

    By Blogger جیرجیرک, at 8:41 PM  

Post a Comment

<< Home