جیرجیرک

October 13, 2006

غر نامه

دو روزه که داره برف میاد.البته ملایم و به همراه باد سردی که باعث شده همه بر گ های نارنجی و زرد و قرمز قشنگی که کمین شونو کرده بودم که ازشون عکس بگیرم،کنده بشه و بریزه زمین.این روزها گویا من هم سوار ابر ها شدم.گیج گیج هستم.نه درست می شنوم نه درست حر ف ها را می فهمم.حس می کنم زبان فارسی ام هم یادم رفته .چه رسد به انگلیسی.سر کار به قول مادر بزرگم قیلی ویلی می خورم .هم می دونم چه مشکلی دارم و هم نمی دونم.این درد بی درمونی که دارم داره ا ز نظر روحی درب و داغونم می کنه.بده که ادم ایمانش را از دست بده.من ایمانم را به درمان این جا و دکتر های این جا و حر ف هاشون از دست دادم.دلم می خواست پیش پدرم بودم و یه روز دستم را می گرفت می برد به مطبش و خودش منو درمان می کرد.دلم دست های هنر مند مادرم را می خواد تا به جای این که برای یه خون گرفتن ساده ،سیاه و کبودم کنن، اروم خونمو بگیره.آمپول هام را بزنه و وقتی دارم از ترس الکی ناله می کنم،بگه الان بابات را صدا می کنم ها .اون وقت آروم بگیرم . بزارم کارشو بکنه. و وقتی دارم بلند شم ببینم که چشماش اشکی شده.دلم این جا را نمی خواد.دلم این سرما را نمی خواد.دلم این بیمارستان های قشنگ و دکتر های کله پوک مهربون را نمی خواد.دلم نمی خواد تو اورژانس بعد هفت ساعت انتظار و لرزیدن توی اتاق قشنگ با ملافـۀ تمیز یخ کرده و بعد این که توی گان قشنگ کلی لرزیدم و دست هام را سوراخ سوراخ کردن منو ساعت پنج صبح بفرستن خونه.می خوام خوب بشم.زود سریع و تند.بدون انتظار.نه ادب لازم دارم نه نزاکت.دلم می خواد سلامتی ام بر گرده.می خوام همونی بشم که بودم

2 Comments:

Post a Comment

<< Home