جیرجیرک

March 25, 2006

روز نو

نوروز نو شد و سال هم نو.در کنار سفره هفت سین کوچکمان سال را نو کردیم بدون این که عزیزانمان پیشمان باشند. این روزها به سختی حال و هوای عید را دارد.مخصوصا که از فردای روز عید که البته انهم به خاطر مرخصی گرفتن در خانه بودیم، سر کار رفتیم .به هر حال این هم نوعی از زندگی است که شاید باعث میشه قدر تمام چیزهایی را که داشتیم و داریم را بهتر بدونیم.به زودی فصل میوه های بهاری و تابستونی نوبرهم میرسه.دلم برای چغاله بادام های سبز و خوشرنگ حسابی تنگ شده و دهنم از یاداوری مزشون آب می افته.یاد روزهای دوران دانش جویی می افتم که توی مسیرم به پل مدیریت، از انتهای ده ونک که درختاش حسابی سبز شده بودند،چند سیر چغاله می گرفتم و همین طور نشسته یه مقدارشو می خوردم و یه مقدارشم می بردم برای تویتی.هر چه بود ،روزهای خوشی بود که حتی یاداوری خاطراتشون هم قشنگ و خوشاینده

0 Comments:

Post a Comment

<< Home